پارت 2
جونگ کوک گفت: “هرگز نباید اون رو باز می کردم.”
و قبل از اینکه توضیح بده، از پنجره صدای چندتا ماشین اومد. یکی شون درست پایین خونه توقف کرد. کسی داد زد:
ـ «برو بیرون، جونگ کوک! تمومش کن!»
ا/ت عقب رفت. قلبش مچاله شد.
ـ چی کار کردی؟
جونگ کوک نگاهش کرد، با چشمایی که بیشتر از هر حرفی التماس توش بود:
ـ من حقیقتشونو به اشتراک گذاشتم. نمی خواستم بذارن دوباره از تو استفاده کنن. تو قرار بود حذف شی، ا/ت. من فقط...ازت محافظت کردم.
بارون شروع شد. صدای رعد، و نوری که از بیرون به داخل افتاد، چهره شو دو تکه کرد؛ نیمی زنده، نیمی متلاشی.
قبل از اینکه فرصت پاسخ پیدا کنه، صدای گلوله ها دیوارها رو لرزوند. جونگ کوک اونو برد تا پشت دیوار پناه بگیره، اما خودش به سمت در رفت. صحنه آهسته شد. هر قدمش انگار از عمر ا/ت کم می کرد.
وقتی دوباره تونست نفس بکشه، فقط صدای قطره های خون بود که از پله ها چکه می کرد.
رفت سمت بدنش؛ نفسش هنوز گرم بود.
جونگ کوک گفت:
ـ نذار اونا فکر کنن باختیم. اگه می خوای منو ببینی...این فایل رو پیدا کن. کانتینر بوسان.
و نفَس آخرش مثل یه نوار صوتی نیمه قطع توی هوا موند.
سه روز بعد ا/ت توی بوسان بود. باد شدید، دریا خشمگین، و کانتینرهایی که به ردیف، مثل قبرهای فولادی کنار هم بودن.
شمارهی ۴۲ رنگش پریده بود. در رو باز کرد. توی تاریکی یه لپ تاپ خاموش بود و یه نوار ضبط صدا. وقتی پخش کرد، صدای جونگ کوک اومد:
ـ اگه داری اینو می شنوی یعنی من یا کشته شدم... یا آزاد شدم. یادته همیشه می گفتم هیچ کس واقعاً نمی میره تا وقتی یکی بهش فکر می کنه؟ پس تو نذار من بمیرم. اما ، یه چیزی باید بدونی اون شب که فکر کردی من برگشتم، در واقع من نبودم.
ادامه دارد.......
و قبل از اینکه توضیح بده، از پنجره صدای چندتا ماشین اومد. یکی شون درست پایین خونه توقف کرد. کسی داد زد:
ـ «برو بیرون، جونگ کوک! تمومش کن!»
ا/ت عقب رفت. قلبش مچاله شد.
ـ چی کار کردی؟
جونگ کوک نگاهش کرد، با چشمایی که بیشتر از هر حرفی التماس توش بود:
ـ من حقیقتشونو به اشتراک گذاشتم. نمی خواستم بذارن دوباره از تو استفاده کنن. تو قرار بود حذف شی، ا/ت. من فقط...ازت محافظت کردم.
بارون شروع شد. صدای رعد، و نوری که از بیرون به داخل افتاد، چهره شو دو تکه کرد؛ نیمی زنده، نیمی متلاشی.
قبل از اینکه فرصت پاسخ پیدا کنه، صدای گلوله ها دیوارها رو لرزوند. جونگ کوک اونو برد تا پشت دیوار پناه بگیره، اما خودش به سمت در رفت. صحنه آهسته شد. هر قدمش انگار از عمر ا/ت کم می کرد.
وقتی دوباره تونست نفس بکشه، فقط صدای قطره های خون بود که از پله ها چکه می کرد.
رفت سمت بدنش؛ نفسش هنوز گرم بود.
جونگ کوک گفت:
ـ نذار اونا فکر کنن باختیم. اگه می خوای منو ببینی...این فایل رو پیدا کن. کانتینر بوسان.
و نفَس آخرش مثل یه نوار صوتی نیمه قطع توی هوا موند.
سه روز بعد ا/ت توی بوسان بود. باد شدید، دریا خشمگین، و کانتینرهایی که به ردیف، مثل قبرهای فولادی کنار هم بودن.
شمارهی ۴۲ رنگش پریده بود. در رو باز کرد. توی تاریکی یه لپ تاپ خاموش بود و یه نوار ضبط صدا. وقتی پخش کرد، صدای جونگ کوک اومد:
ـ اگه داری اینو می شنوی یعنی من یا کشته شدم... یا آزاد شدم. یادته همیشه می گفتم هیچ کس واقعاً نمی میره تا وقتی یکی بهش فکر می کنه؟ پس تو نذار من بمیرم. اما ، یه چیزی باید بدونی اون شب که فکر کردی من برگشتم، در واقع من نبودم.
ادامه دارد.......
- ۲۰.۹k
- ۰۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط